گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

چمن ز سبزه خطی بر رخ جمیل کشید

به باغ سرو روان قامت طویل کشید

به رنگ و بوی بیاراست گلستان خود را

به گوشه های گلستان بنفشه نیل کشید

بتان آزری از بتکده برون جستند

چو لاله زار به دشت آتش خلیل کشید

بهار در ره آیندگان باغ نگر

که فرش دیده نرگس به چند میل کشید

سرودگویان بلبل به جام لاله شتافت

گهی خفیف گرفت و گهی ثقیل کشید

بهشت شد چمن و خوش کسی که با خوبان

در آن بهشت شرابی چو سلسبیل کشید

به می سبیل کنم خون خود که خوبان را

به سوی خویش توانم بدین سبیل کشید

نهاد نرگس بیمار چون به بالین سر

حباب از آب روان شیشه دلیل کشید

دوید خوی ز بناگوش پیل مست سحاب

شب از هلال کژک بر سرای پیل کشید

دوال داد میی کز رکاب اهل کرم

دوال بستد و در گردن بخیل کشید

برون خرام کنون، خسروا، اگر خواهی

قدح به روی خود و صورت جمیل کشید