گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

هر روز چشم من به جمالی فرو شود

این دل که پاره باد گرفتار او شود

ای روی این دو دیده بدبین من سیه!

تا بهر چه به دیدن روی نکو شود؟

شوخی که دل ز من ببرد وز برای لاغ

آید درون سینه و در جستجو شود

گویم بگوی با من مسکین حکایتی

گوید میان هر دو لبم گفتگو شود

با آنکه دیده هرگز ازو مردمی ندید

هم در دو دیده مردم چشمم همو شود

شرمنده گشت اشک من از چشم من چنانک

هر لحظه آب گردد و در خود فرو شود

ابرو کشد به گوش و زنخ را کند نگاه

چوگان نهد به دوش و به دنبال گو شود

امسال خود به دام بلایی فتاده ام

کز وی به هر دمم غم صد ساله نو شود

گویم فتاده را بکش از خاک، گویدم

ارزد بدین قدر که قد من دو تو شود

هر چند کآب روی نباشد چو آب جوی

هر روز آبرویم ازو آب جو شود

آرد هم از پی لب او آب در دهان

ار دور چرخ گر گل خسرو سبو شود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode