گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای از فروغ روی تو خورشید رو سفید

شب را به جنب طره تو گشته مو سفید

خط بر میار تا نشود روز ما سیاه

آن روی در خور است چنان باش کو سفید

با من چو وقت صبح چنین گفت شب که ما

کردیم موی در هوس روی او سفید

عمری هوای زلف تو پختیم و عاقبت

کردیم موی خویش درین آرزو سفید

در آرزوی آنکه جوانی بود مقیم

بسیار کرده ایم درین فکر مو سفید

جز در ختا و هند بیاض سواد من

خسرو میان نظم سیاهی مجو سفید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode