سری دارم که سامان نیست او را
به دل دردی که درمان نیست او را
به راه انتظارم هست چشمی
که خوابی هم پریشان نیست او را
به عشق از گریه هم ماندم، چه گیرم؟
بر از کشتی که باران نیست او را
فرامش کرد عمرم روز را، زانک
شبی دارم که پایان نیست او را
ترا ملکیست، ای سلطان دلها
که جز دلهای ویران نیست او را
خطت نوخیز و لب ساده از آنست
خوش آن مضمون که عنوان نیست او را
رخی داری یگانه در نکویی
که ثانی ماه تابان نیست او را
کدامین مور خطت را که در حسن
بها ملک سلیمان نیست او را
ز خسرو رو مپیچ، ار گشت ناچیز
خیالی هست، اگر جان نیست او را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.