گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

آنکه هر شب به دلم آید و جایی بکند

چه شود روزی، اگر یاد گدایی بکند

شهر شوریده و او رو ننماید، چه نکوست؟

من ازان روز بترسم که بلایی بکند

مست و شمشیر کشان بر سرم آید هر روز

یارب، اندر دلش افگن که خطایی بکند

مرو، ای دوست که آهم اثری خواهد کرد

گرت اینجا نکند، آخر جایی بکند

دوش نظاره کنت دید و نخفت از شادی

صبر کن تا غم هجرانش سزایی بکند

بخت ما گرنه چو ما سوخته باشد آخر

کار پیچیده ما را سر و پایی بکند

با چنین جور و جفایی که تو داری پس ازین

نه همانا که مرا عمر وفایی بکند

پر غبار آید از کوی تو خسرو هر روز

در دود گریه و در حال صفایی بکند

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
اسیری لاهیجی

کاش آن شوخ جفا پیشه وفائی بکند

با من بیدل و آرام صفائی بکند

چون طبیب دل بیمار جهانست بتم

گو بیک بوسه مرا نیز دوائی بکند

چه شود گر دل بیمار مرا شاه جهان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه