گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

صبحگه، یارب، حدیثی زان دو لب خواهم کشید

یا شبی از دست تو جام طرب خواهم کشید

گر بر آن خمخانه جان دست خواهم یافتن

ساغری از آب حیوان تا به لب خواهم کشید

گفتی امشب زلف بر دستت نهم تا می کشی

ده که من تاری ازینسان تا به شب خواهم کشید

گر کشم جعد ترا، گویی مکن ترک ادب

عاشق و مستم ز من ناید ادب، خواهم کشید

سوز دل تا کی نهان دارم، برون خواهم فگند

دود از جانم برآمد، چند تب خواهم کشید

بوالعجب شد کار من از ناله زارم، هنوز

من درین غم ناله های بوالعجب خواهم کشید

عاشقی درد سر است و کی رود این دردسر

تا ز خسرو هر شبی شور و شغب خواهم کشید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode