گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

چون ز نسیم صبحدم زلف تو در هوا شود

سنگ بود نه آدمی، هر که نه مبتلا شود

هر سحری که ترک من سر ز خمار بر کند

بس که نماز مردمان هر طرفی قضا شود

حسن تو هم به کودکی آفت شهر گشت اگر

زین چه که هست ذره ای برگذرد، بلا شود

این همه نسخه کاینه می ببرد ز روی تو

گرنه به مهر و مه رسد پس تو بگو، کجا شود؟

باد خزان که بشکند شاخ جوانی چمن

بر سر زلف، ار شبی برگذرد، صبا شود

سبزه خط نهان مکن تا بکنم نظاره ای

پیش که در میان گل سبزه تو گیا شود

بر سر کویت از طرب، گو چه غلط شود مرا؟

وعده وصل تو شبی، گر به غلط وفا شود

طعنه زنند هر کسی شادی بزی و غم مخور

خسرو خسته می زید، گر ز غمش رها شود