جانا، اگرم درد تو دیوانه نسازد
خلقی همه از حال من افسانه نسازد
از خون من خسته نشانی تو همی زلف
کان موی پریشان ترا شانه نسازد
چیزی ست درین دل که چنین می شوم از نی
عاقل به ستم خود را دیوانه نسازد
خون منی، ای دل، ز جگر هم بده آبی
کاین سوخته را شربت بیگانه نسازد
باده به سفال آر که ما درد کشانیم
کس از پی ما ساغر و پیمانه نسازد
خاک ره عشاق نیر زد سرم، آری
دولت به سر هیچ کسان خانه نسازد
چون عاشق صادق شدی، ایمن منشین، زانک
شمشیر بلا بر سر مردانه نسازد
آن را که بود سوختگی چشم و چراغش
چون سرمه ز خاکستر پروانه نسازد؟
سودای بتان از سر خسرو شدنی نیست
کاین مرغ وطن جز که به ویرانه نسازد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق عشق و درد ناشی از آن میپردازد. شاعر از دیوانگی ناشی از عشق سخن میگوید و اینکه حتی اگر دیگران از حال او باخبر شوند، او به عشق خود وفادار است. او با تصویرسازیهای زیبا، از زلف و موی معشوق و احساس سوختگی در دلش سخن میگوید. همچنین، او به تلخی جدایی و غم ناشی از آن اشاره میکند و به این نکته میپردازد که دلبستگی به محبوب، حتی در میان رنج و درد، بر وجود عاشق تسلط دارد و عشق حقیقی هرگز از دل بیرون نمیرود. شاعر در نهایت با تحسین از عشق واقعی، به ناپایداری دنیا و مصائب عاشقان اشاره میکند.
هوش مصنوعی: عزیزم، اگر درد فراق تو باعث جنون دیگران نشود، لااقل باور نکنند که حال و روز من داستانی شگفتانگیز است.
هوش مصنوعی: زلفهای پریشان تو، گویی که از خون من به تنگ آمدهاند و نمیتوانند به خوبی شانه شوند.
هوش مصنوعی: در دل من چیزی وجود دارد که باعث میشود که از نی و عقلانیت خود فاصله بگیرم و به حالت دیوانگی گرایش پیدا کنم.
هوش مصنوعی: ای دل، تو برای من مانند خون هستی؛ پس از جگر خود مایهای بده تا این سوخته از درد و رنج به دست دیگری نرسد.
هوش مصنوعی: دوران سختی را پشت سر میگذاریم و در این حال، کسی نیست که برای ما نوشیدنی فراهم کند، پس بهتر است که خودمان به فکر تهیه آن باشیم.
هوش مصنوعی: درد عاشقی به سراغم آمده و به یادگار از آن بستر خاکی میافتم. بله، خوشبختی به هیچوجه بر دل هیچکسی جا نمیگیرد.
هوش مصنوعی: وقتی که عاشق واقعی شدی، نباید احساس امنیت کنی، چرا که مشکلات و چالشها همیشه ممکن است بر سر تو بیفتد و تو را مورد آزمایش قرار دهند.
هوش مصنوعی: هر کس که در دلش آتش عشق میسوزد و چشمش به شمع روشنایی عشق روشن است، مانند سرمهای نخواهد بود که از خاکستر پروانهای ساخته شود. این بدان معناست که اگر کسی حقیقتاً عشق و احساسات عمیق داشته باشد، نمیتواند مثل چیزی بیارزش و بیروح در بیتفاوتی و خاموشی زندگی کند.
هوش مصنوعی: خسرو نمیتواند از عشق و محبت نسبت به معشوقههایش دل بکند، زیرا این دلباختگی خود را در جایی دیگر نمیتواند پیدا کند و هر جا که باشد، تنها به ویرانی میرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
مشاطه خم گیسوی جانانه نسازد
از پنجه ی خورشید اگر شانه نسازد
روشن نشود دلبری شمع، کسی را
تا سرمه ز خاکستر پروانه نسازد
با مستی یک هفته، بگویید چمن را
[...]
با داغ محبت، دل دیوانه نسازد
دریاکش مخمور به پیمانه نسازد
خاطر نکند عشق، ز معموری ما جمع
تا جغد، به وبرانهٔ ما خانه نسازد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.