گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بر آب رخت یک گل سیراب نیاید

آنچ از لبت آید ز می ناب نیاید

دانم که لبت بنده نواز است، ولیکن

آن به که مگس بر سر جلاب نیاید

معذوری، اگر نیست دلت را اثر مهر

کاین عجز عیسی ست، ز قصاب نیاید

ناآمدنت را گله از بخت کنم، زانک

در کلبه درویش تو مهتاب نیاید

شبها من دیوانه و یار و دو سه همدم

من نالم و یاران مرا خواب نیاید

از دل نگشاید گره گریه ام، آری

ماتم چو بود سخت به چشم آب نیاید

ما بهر صلاح رخ ساقی نگذاریم

کان را بتی هست به محراب نیاید

چه عیش بود آنکه کنی بر دل خسرو

از چشم تو بک ناوک پر تاب نیاید

 
 
 
صائب تبریزی

با روی تو صبر از دل بیتاب نیاید

خودداری ازین آینه چون آب نیاید

غافل نکند بستر گل شبنم ما را

در دیده روشن گهران خواب نیاید

زنجیر حریف دل خوش مشرب ما نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه