گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای هم نفسان، یک نفسم باز گذارید

دست از من دیوانه سرگشته بدارید

بی نام ونشانم به خرابات ببخشید

بیگانه ز خویشم، بر خویشم بگذارید

یا معتکفم بر سر سجاده نشانید

یا مست و خرابم به در میکده آرید

گر زانکه صلاح از من آشفته بجویند

در خانه کنید و در خمار برآرید

دست من و دامان شما جمله رقیبان

گر دامن معشوق به دستم بسپارید

در عشق علم گردم و در مذهب عشاق

منصور شوم، گر به سر دار برآرید

وقت است، اگر خسرو مسکین گدا را

از خیل گدایان در خویش شمارید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode