گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای هم نفسان، یک نفسم باز گذارید

دست از من دیوانه سرگشته بدارید

بی نام ونشانم به خرابات ببخشید

بیگانه ز خویشم، بر خویشم بگذارید

یا معتکفم بر سر سجاده نشانید

یا مست و خرابم به در میکده آرید

گر زانکه صلاح از من آشفته بجویند

در خانه کنید و در خمار برآرید

دست من و دامان شما جمله رقیبان

گر دامن معشوق به دستم بسپارید

در عشق علم گردم و در مذهب عشاق

منصور شوم، گر به سر دار برآرید

وقت است، اگر خسرو مسکین گدا را

از خیل گدایان در خویش شمارید

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
شاه نعمت‌الله ولی

زاهد به سراپردهٔ رندان مگذارید

مخمورش از آن مجلس رندان به در آرید

بیگانه مباشد بپاشید سر و زر

تخمی که توانید در این باغ بکارید

هر خم شرابی که سپردید به رندی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه