گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

یک خنده بزن، زان لب لعل شکرآلود

بر عاشق مسکین که رخ از خون تر آلود

یک شب ز برای دل من محرم من باش

بشنو ز دلم چند حدیث جگر آلود

مانا که بپرسی ز دل من که چه کردی؟

در کوی تو کز خون همه دیوار و در آلود

جانها که گرفتار لبت گشت چه دانی؟

پرواز مجو از مگسان شکر آلود

عاشق که بمیرد ز رخ زرد چه خیزد؟

عشق است دروغش که مسی را به زر آلود

نزل غم تو باد حرامم به فراغت

گر چشم دلم هیچ گه از خواب و خور آلود

آسوده به خاک درت، اینک سر خسرو

زان صندل راحت که برین درد سر آلود

 
 
 
امیرعلیشیر نوایی

از شهد نگویم لب آن سیمبر آلود

از شیره جانست که گلبرگ تر آلود

از خون دلم بود رخ آلوده مژگان

چون خواستم از اشک بشویم بتر آلود

از هجر لبت خون که همی رفت ز چشمم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه