گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

آنکه برده ست دلم زلف پریشان اینست

آنکه کشته ست مرا نرگس فتان اینست

آمد آن سرو خرامان و به خاکم بنشست

وه که با جان رود، از سرو خرامان اینست

ز آشنایی خطرم باشد و می گفت حکیم

دانم آن زود کش و دیر پشیمان اینست

گر غمی گیردت از کشتن من، عیب مگیر

چه کنم خاصیت خون مسلمان اینست

من همی گویم سوز خود و تو می خندی

آنکه بر سوخته ریزند نمک، آن، اینست

همه شب جان من است و غم خوبان تا روز

عاقبت در سر ایشان رود ار، جان اینست

تیغ عشق است، محا باش نباشد خسرو

سر تسلیم فرود آر که فرمان اینست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode