گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

دیدی که حق خدمت بسیار ندیدی

ببریدی و رنج من غمخوارندیدی

بسیار کشیدم غم و رنج تو و اندک

آن را به میان اندک و بسیار ندیدی

آماج خدنگ ستمم ساختی آخر

جز من دگری لایق این کار ندیدی

باری تو بزی شاد که داری دل خرم

چون که نشدی عاشق و آزار ندیدی

بیداری شبهام چه دیدی تو که هرگز

در خواب گهی دیده بیدار ندیدی؟

بیمار چه پرسی تو که بیمار نگشتی

تیمار چه دانی تو که تیمار ندیدی

خسرو، تو بسی غصه کشیدی ز چنان شوخ

باز از دل گمراه تو انکار ندیدی