گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

از دوری خود، جانا، حال دل من بشنو

اندوه فراق گل از مرغ چمن بشنو

زان موی بناگوشت هر کس گله ای دارد

آن طره به یک سو نه از گوش، سخن بشنو

نافه همه بوی خوش از بوی تو می دزدد

غمازی آن دزدی از مشک ختن بشنو

با این همه نیکویی اندر حق مسکینان

مشنو سخن بدگو، گفت بد من بشنو

از باد هوایت دل صد جان بدرید، این خود

بشکفت گلی دیگر، ای غنچه دهن، بشنو

تو جان منی و من دور از تو همی میرم

ای جان جدا مانده، آخر غم تن بشنو

بشکست می لعلت چون توبه خسرو را

اکنون صفت مستی زان توبه شکن بشنو