گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

دو رخ بنمای و بازار کواکب بشکن از هر دو

که گردد تافته خورشید و ماهت روشن از هر دو

ببندند ار کمر نیشکر و نی پیش بالایت

تو بنما قامت خویش و کمرها بشکن از هر دو

ز جان و دل چو یادت می کنم، دارم عجب از وی

که جان و دل ز یک دیگر به رشکند و من از هر دو

کشیدند آن دو لب فتوای خط همچون مسلمانان

بلا بنگر که تعلیم تو چون گشت این فن از هر دو

ببین، ای یوسف جان، گریه ز آن دو چشم یعقوبی

که غرق خون و خوناب است یک پیراهن از هر دو

دو همدم می دهد پندم، ولی چون من گرفتارم

به حق دوستی نزدیک من به دشمن از هر دو

عمارتهای عمر و عقل چون شد بی خلل از وی

بیا زود، ای اجل، بنیاد هستی بر کن از هر دو

مرا منمای دو عالم جزای طاعت، ای زاهد

که من کردم گریبان چاک و چیدم دامن از هر دو

اگر از عشق لافد مرد و نامرد و بنازد پر

سر مردان که خسرو مردتر باشد از آن هر دو