گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

عاشقان را گه گهی از رخ نوایی تازه کن

خستگان را گه گه از پاسخ جفایی تازه کن

غمزه را آشفته ساز و خون ما بر خاک ریز

خنده را بر لب گمار و خون بهایی تازه کن

بوسه دزدیده خواهم، گر نه بدهی ظاهرا

وعده پوشیده ده، لب را گوایی تازه کن

لعل تو درمان جان است و لبم را دردمند

دردمند خویش را، آخر دوایی تازه کن

بی وفایی را دهان بربسته ای، بگشا دهان

یا ز ما خون ریز یا با ما وفایی تازه کن

صبحدم بویی ز زلف خود سوی خسرو فرست

ملک افریدون و خاقان بر گدایی تازه کن