مرا دل ده که من سنگی ندارم
به جز خون جگر رنگی ندارم
دل من برده ای نیکوش، می دار
وگر بد داریش جنگی ندارم
سر کویی گرم رسوا کند عشق
چو من عاشق شدم، ننگی ندارم
سرود درد خود با خویش گویم
که نالان تر ز خود چنگی ندارم
ز من تا صبر صد فرسنگ راه است
ولی من پای فرسنگی ندارم
دهندم پند و با من در نگیرد
که من عقلی و فرهنگی ندارم
منم خسرو که از غم کوه فرهاد
به سینه دارم و سنگی ندارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از دل و احساسات عمیق خود سخن میگوید و به نوعی از نداشتن مادیات و ابزارهای فیزیکی برای بیان عشق و دردش صحبت میکند. او میگوید که دلی ندارد جز خون جگر، و از غم و عشق خود رنج میکشد. همچنین به نوعی به ناکامی و فراق اشاره میکند و بیان میکند که با وجود صبر و تحمل، هیچ وسیلهای برای تسکین دردش ندارد. شاعر در نهایت خود را شبیه به خسرو و فرهاد میداند که رغم عشق و غمش، چیزی در دست ندارد.
هوش مصنوعی: دل مرا بده، چون من سنگی برای تحمل درد ندارم و تنها چیزی که دارم، خون جگر است که رنگی از عشق و رنج به خود گرفته است.
هوش مصنوعی: دل من را با زیباییهایت دزدیدهای، اگر شراب دارم که موجب شادیم است، و اگر هم بدی و سختی داری، برایش جنگ و جدال نمیکنم.
هوش مصنوعی: عشق من را در محلهای مشهور و پرجنبوجوش به شهرت میرساند و حالا که عاشق شدهام، برایم هیچ عیب و ننگی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من دردهای خود را با خودم میگویم، چون هیچ چیز دیگری که بتواند بیشتر از خودم غمگین باشد ندارم.
هوش مصنوعی: من باید برای رسیدن به صبر و تحمل یک راه طولانی را طی کنم، اما من قدرت و استقامت لازم برای پیمودن این فاصله را ندارم.
هوش مصنوعی: به من نصیحت میکنند، اما نمیپذیرم چون احساس میکنم که از نظر عقل و فرهنگ در سطح پایینی هستم.
هوش مصنوعی: من خسروی هستم که غم و اندوهی بزرگ در دل دارم، اما هیچ سنگی برای تحمل این درد ندارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.