گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

خیالت بر دل خود شاه سازم

ز بهرش دیده منزلگاه سازم

همه جانها کنم چاک ار توانم

که از بهر سمندت راه سازم

چو دل خواهم برآرم از زنخدانت

رگ جان رشته آن چاه سازم

چو کافوری نخواهد گشت روزم

که شبهای غمت کوتاه سازم

چو بد خواهیم، صد جان بایدم تا

نکو خواه چو تو بدخواه سازم

چو خسرو را تو خود شادان نخواهی

ضرورت با رخ چون کاه سازم