عمری شد و ما عاشق و دیوانه بماندیم
در دام چو مرغ از هوس دانه بماندیم
هر مرغ ز باغی و گلی بهره گرفتند
مائیم که چون بوم به ویرانه بماندیم
وقتی دل و جان و خردی همره ما بود
عشق آمد و زیشان همه بیگانه بماندیم
یاران چو فرشته ز خرابات رمیدند
ما چون مگسان بر سر خمخانه بماندیم
در کوی بتان رفت همه عمر، دریغا
چون برهمن پیر به بتخانه بماندیم
ای بخت سیه روی، تو خوش خفت که شبها
ما با دل خود بر سر افسانه بماندیم
خاکستری افتاده نه دم مانده و نه دود
زیر قدم شمع چو پروانه بماندیم
ناگاه پری صورتی اندر نظر آمد
دیدیم در آن صورت و دیوانه بماندیم
خسرو، به زبانها که فتادیم ز زلفش
گویی تو که موییم که در شانه بماندیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.