سودای سر زلفت کاندر دل و جان دارم
ز اندیشه دلم خون شد تا چند نهان دارم
گر سر ننهم پیشت، خاکی بنهی بر سر
من سرمه کنم آن را، در دیده جان دارم
از تو نگرانیها افتاد مرا در دل
تا چند به روی تو دیده نگران دارم
بی خواب کنی چشمم، تو دیده آن داری
چون باز کنم پیشت، من زهره آن دارم
گردد دلم از عشقت گرداب بلا شد غم
تا چند ازین طوفان خود را به کران دارم
گفتی که بیا بر من، اندیشه مدار از کس
گر بخت دهد یاری، اندیشه آن دارم
با تو چه دهم هر دم، چون هست دم سر دم
گل را چه برم مهمان، چون باد خزان دارم
در هجر تو خسرو را اینک به لب آمد جان
جانی که رسد بر لب چندش به زبان دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.