میرود یار و مرا آزار میماند به دل
وایِ مسکینی کِش آن رفتار میماند به دل
زیستن دشوار میبینم که از غمزه مرا
اندکاندک هر زمان آزار میماند به دل
پند میگویی، ولی معذور داری دوست، زانک
دل پریشان دارم و دشوار میماند به دل
گر شود، جانا، دلم زیر و زبر بر حق بود
زان که زلف تو نه بر هنجار میماند به دل
وه که جانم بر لب آمد، چند بیخوابی کشم
کاندکش میبینم و بسیار میماند به دل
گر نخواهی کشتنم غمزه زنان زین سو میا
کان مژه هرشب مرا چون خار میماند به دل
این هم از بخت است کِت در دل نباید گفت من
ورنه از خسرو همین گفتار میماند به دل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میرود سرو من و رفتار میماند به دل
وز گل رخسار او صد خار میماند به دل
جان چو از تن شد برون در دل نمیماند فغان
در فراق او فغان زار میماند به دل
نیشهای تیر هجرانش ز بهر یادگار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.