گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

یا مرا قربانی آن چشم شوخ و شنگ ساز

یا تماشا گاه جانم آن رخ گلرنگ ساز

زان همه دلها که از خوبان ربودی گرد خویش

تا نبیند چشم اغیارت حصار سنگ ساز

دعوی خون بر لبت بسیار شد، بهر خدا

خنده شیرین کن و پس غنچه را دل تنگ ساز

ما نه ایم آنها که از چنگ تو جان خواهیم برد

خواه با ما صلح جوی و خواه با ما جنگ ساز

یار اگر دشنام گفت، ای دل، به خون بنویس، پس

بر مثال بخت خود توقیع نام وننگ ساز

ما و رسوایی و بدنامی و بی ننگی عشق

ای سلامت جوی رو، با عقل و با فرهنگ ساز

چون سرود عشق شد ورد من، ای مطرب، دمی

رشته تسبیح من بستان و تار چنگ ساز

خسروا، از عشق بازان چند جانی وام کن

وانگهی با عادت آن چشم شوخ و شنگ ساز

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نظیری نیشابوری

سر برآور بر کله داران قباها تنگ ساز

روی بنما عاقل و دیوانه را یک رنگ ساز

شاه و درویش از دل و جان آرزومند تواند

گر نسازی با پلاس فقر با اورنگ ساز

خواست ایزد از دل سخت تو بنماید مثل

[...]

صائب تبریزی

از شراب ارغوانی چهره را گلرنگ ساز

بر نسیم از جوش گل جای نفس راتنگ ساز

می رسد روزی که بر بالینت آید آفتاب

همچو شبنم سعی کن آیینه را بی زنگ ساز

از تماشای تو دلهای اسیران آب شد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه