گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

رخ گل خوش است و از وی رخت، ای نگار، خوش تر

چه بود؟ گلی که رویت ز دو صد بهار خوش تر

چه روم به باغ و بوستان چو گلی به تو نماند

ز گلی که بی تو بینم به دو دیده خار خوش تر

به یکی سخن که گویی بزید دوباره مرده

که ز آب زندگانی دو لبت دوبار خوش تر

چه خوش است یک کرشمه ز برای مردن من

که اگر زیم به دیدن، یکی از هزار خوش تر

چه کمان کشی دو چشمم به دو تیر چار کردن

که گر آید از تو گردی دو من و چهار، خوش تر

منم و شبی و با دل همه شب حکایت او

که غم دراز گفتن به شبان تار خوش تر

چه روم به خاک، جانم کند این سخن به حسرت

که براین تن زمینی ره آن سوار خوش تر

غم هجر راست ذوقی که به وصف کس نیاید

تو اگر شراب خواری، ز میت خمار خوش تر

چو غلام تست خسرو، زید و بمرد، فریاد

تو ازین دو گوی پیشت که کدام کار خوش تر؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode