گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای از تو خوبان خورده خون تو از همه خونخواره تر

عیاره ای کافر دلی چشمت ز تو عیاره تر

من عاشقم بر روی تو، نادان چه سازی خویش را؟

دانی که نبود بی سبب چشم کسی همواره تر

چندی ز جور خود مرا رخساره تر دیدی به خون

لب تر نکردی هیچ گه کز چیست این رخساره تر؟

در کشتن بیچارگان آشفتی و بر من زدی

دانم ندیدی در جهان کس را ز من بیچاره تر

هر روزت آیم بنگرم، پس بار دیگر بی خبر

صد پاره گشته جامه هم، وز جامه جانم پاره تر

از یاوه گردی های دل از جستجوی نیکوان

من از جهان آواره ام، صبرم ز من آواره تر

بگذار دل را، خسروا، چون پند تو می نشنود

خاموش کن دیوانه را، آوار ازان غمخواره تر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حسین خوارزمی

ای خسرو خوبان لبت از شهد شیرین کاره تر

هم دیده نادیده ز تو عیاره ای عیاره تر

ای نازنین با ناز اگر بیچارگانرا میکشی

اول مرا کش چون منم از دیگران بیچاره تر

از عشق رخسار و لبت دل خونشده جان سوخته

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه