گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

چنان چشمی ز رویم دور می دار

چنینم خسته و رنجور می دار

همی کن باد رعنایی زیادت

چراغ عاشقان بی نور می دار

برون شد پای مستوران ز دامن

تو دلها می بر و مستور می دار

دلم را سوختی از دوری خویش

دلم می سوز و خود را دور می دار

کسی کاحوال من بیند، دهد پند

که بر خود عقل را دستور می دار

من از جان بشنوم پندتو، ای دوست

ولیکن عاشقم، معذور می دار

نگارا، چون غلام تست خسرو

به چشم رحمتش منظور می دار

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

از ایشان خویشتن را دور میدار

از ایشان سر خود مستور میدار

سلمان ساوجی

به نیکان ملک او معمور می‌ دار

بدان را از در او دور می‌ دار

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه