گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

تنها غم خود گفتن با یار چه خوب آید؟

از گاز بر آن لبها آزار چه خوب آید؟

جانان چو دهد فرمان در کشتن مشتاقان

پیش نظرش رفتن بر دار چه خوب آید؟

می سوزم و می گردم گرد سر شمع خود

رقاصی پروانه بر نار، چه خوب آید؟

هم بار جفا بردم، هم جام جفا خوردم

اینکار که من کردم، از یار چه خوب آید؟

آن روز که جان بدهم در حسرت پابوسش

بر خاک من آن بت را رفتار چه خوب آید؟

روزی که پس از عمری شب روز کند با من

شب تا به سحر پیشش گفتار چه خوب آید؟

من خود بکشم خود را از دست غمش، لیکن

یارب که هم از دستش این کار چه خوب آید؟

چون پیش بتان زاهد تسبیح گسل گردد

از رشته تسبیحش زنار چه خوب آید؟

چون دوست کند بر جان دعوی خداوندی

در بندگی از خسرو اقرار چه خوب آید؟