چو آن شوخ شب در دل زار گردد
مرا خواب در دیده دشوار گردد
دلم گرد آن زلف گردد همه شب
چو دزدی که اندر شب تار گردد
شب و روز گردد در آن کوی جانم
چو بادی که بر بام و دیوار گردد
بلایی جز این نیست بر جان مسکین
که آن شوخ در سینه بسیار گردد
مرا کشت و بیداری بخت ما را
هوس هم نیاید که بیدار گردد
طبیبم همان به که سویم نیاید
که ترسم ز درد من افگار گردد
چو بیزار شد یار، جان کیست، باری
رها کن که او نیز بیزار گردد
گرفتار از طعن بدگوی، یارب
به روز بد من گرفتار گردد
چگونه کند وصف آن روی خسرو
که در دیدنش عقل بیکار گردد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.