گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

سر آن قامت چون سرو روان خواهم گشت

خاک آن سلسله مشک فشان خواهم گشت

دود دلهاست درین خانه مرا بو آمد

سگ کویم همه شب نعره زنان خواهم گشت

سوخته چند کشم آه نهانی آخر

وه که دیوانه شده گرد جهان خواهم گشت

وقت تست اکنون، ای دیده و وقت ما نیست

که من امشب به سر کوی فلان خواهم گشت

بنده عشقم، آنان که درین غم مردند

تا زیم گرد سر تربتشان خواهم گشت

آخر این عمر گرامی ست که بر می گذرد

وعده تا کی نه دگر بار جوان خواهم گشت

من بدین دیده گهی سیر ترا خواهم دید؟

تا کی آخر به درت دیدکنان خواهم گشت

حد خسرو، اگر اینست که پیشت میرد

جان چه باشد که ز بهرت من ازان خواهم گشت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode