گنجور

 
خیالی بخارایی

خیز که پیر مغان میکده را درگشاد

نوبت مستی رسید باده بده برگشاد

دولت جم بایدت سر مکش از خطّ جام

چون خم تجرید را ساقی جان سرگشاد

گر درِ طاعت ببست یار به رویم چه باک

چون ز ره مرحمت صد درِ دیگر گشاد

در طرف نیستی تا نشدم گم نیافت

بستگی کارم از پیر قلندر گشاد

چشم خیالی ز اشک مخزن یاقوت شد

تا به تبسّم لبت حقّهٔ گوهر گشاد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode