هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به این نکته اشاره میکند که چون جایگاه او در این دنیا ثابت و دائمی نیست، بنابراین زندگی بدون عشق و می (شراب) بیمعنا و خطا است. او از ادامه امید و ترس ناشی از گذشته و آینده خسته شده و میگوید وقتی که خود او از دنیا برود، به هیچ یک از این دو مفهوم (قدیم یا محدث) اهمیت نخواهد داد.
چون نیست مُقامِ ما در این دَهر، مُقیم پس بی مِی و معشوق خطائیست عظیم
تا کِی ز قدیم و مُحدَث امیّدم و بیم؟ چون من رفتم، جهان چه مُحدَث چه قدیم
- مُقام: جایگاه - دَهر: دنیا، جهان - مُقیم: همیشگی و جاودان - قدیم/ مُحدَث (1): نامی از نام های خداوند/ نامی از نام های قرآن مجید - امید و بیم : امیدِ بهشت و ترسِ از جهنم - مُحدَث (2): نظریه فلسفی ای که می گوید جهان هستی برای مدّت زمانی نبوده و سپس به وجود آمده است - قدیم (2): نظریه فلسفی که به ازلی بودن جهان هستی و بودن آن از آغازِ آفرینش تاکید دارد.
برداشت آزاد: چون زندگی ما در این دنیا همیشگی نیست، بنابراین بدون شادمانی و با اندوه و رنج زندگی کردن اشتباهی بسیار بزرگ است. تا چه زمانی قرار است بخاطر ترسِ بیجا از خدا و قرآن و رفتنِ به بهشت یا جهنّم که ساخته شده یِ ذهنِ عده ای است ، از شاد زیستن و عشق ورزیدن که از نعمتها و الطافِ خداوندی است، خود را بی بهره کنیم؟ تا چه زمانی قرار است بخاطر افکار ِبیهوده که این دنیا چطور و چه موقع بوجود آمده و سوال هایی از این دست، عَمر خود را تلف کرده و خود را از زندگی کردن محروم کنیم!
چو امکانِ خُلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست مَجالِ عیش فرصت دان به فیروزی و بِهروزی
سخن در پرده می گویم چو گُل از غنچه بیرون آی که بیش از پنج روزی نیست حُکمِ میرِ نوروزی
به عُجبِ علم نتوان شد زِ اسبابِ طَرب محروم بیا ساقی که جاهل را هَنیتر می رسد روزی
دیوان حافظ » غزل 454
- خُلود: جاودانگی، همیشه بودن - فیروزه ایوان: آسمان آبی، دنیا - حُکمِ میرِنوروزی: اشاره به رسمی کهن است که براساس آن از روز نهم تا پایان روز سیزدهم فروردین، یک نفر را برای خنده و شادمانی به عنوان پادشاه بر تخت می نشاندند واطرافیان نیز اوامر او را اجرا و به شادمانی می پرداختند. - عُجب: خودپسندی، فخرفروشی - عُجبِ عِلم: غروری است که در دانشگاهیان و علما وجود دارد که خود را متمایز از مردم عادی می دانند! و به همین دلیل از خیلی از لذت هایی که مردم عادی از آن بهره می برند، خود را بی نصیب می کنند - اسبابِ طَرب: شادمانی - هَنیتر: گواراتر، بدون دردسر - چو امکانِ خُلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست: ای دل وقتی که قرار است همه چیز در زیرِ این آسمانِ آبی نابود شود و هیچ چیز و هیچ کس در این دنیا جاودان نیست - مَجالِ عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی: پس با شادکامی و داشتن اوقاتِ خوش سپاسگزار و قدردانِ این فرصتِ زندگی باش - سخن در پرده می گویم چو گُل از غنچه بیرون آی: سربسته و مختصر به تو می گویم که همچون گُل از پرده یِ خودخواهی و خودپسندی بیرون بیا و بی دریغ و بدونِ توقع, به دیگران خوبی کن و شادی ببخش - که بیش از پنج روزی نیست حُکمِ میرِ نوروزی: که شادابی و جوانی همانند پادشاهیِ میرِ نوروزی ناپایدار و زودگذر است. این پنج روزه یِ عُمر را غنیمت دان و در شادمان کردن دیگران سهیم باش که خیلی زودتر از آنچه که می پنداری زندگیت به پایان خواهد رسید - به عُجبِ علم نتوان شد زِ اسبابِ طرب محروم: نباید بخاطرِ غرور و تَوهم بیجایِ علمی و خوددانشمند بینی! خود را از لذتِ زندگی کردن محروم کرد! - بیا ساقی که جاهل را هَنیتر می رسد روزی: ای ساقی (خطاب به همه ما که توانایی خوشحال بودن و خوشحال کردنِ دیگران را داریم) بیا مثلِ کودکان که از گیر و دارِ این دنیا آسوده اند, ما نیز خود را به نفهمی زده که از قدیم گفته اند، قسمت و روزیِ افراد نادان گواراتر و بدونِ دردسر می رسد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به این نکته اشاره میکند که چون جایگاه او در این دنیا ثابت و دائمی نیست، بنابراین زندگی بدون عشق و می (شراب) بیمعنا و خطا است. او از ادامه امید و ترس ناشی از گذشته و آینده خسته شده و میگوید وقتی که خود او از دنیا برود، به هیچ یک از این دو مفهوم (قدیم یا محدث) اهمیت نخواهد داد.
هوش مصنوعی: از آنجا که ما در این دنیا خانه نداریم و مقام ثابتی نداریم، پس بی نوشیدن شراب و داشتن معشوق، اشتباه بزرگی خواهد بود.
هوش مصنوعی: تا کی باید منتظر آینده و گذشته باشم و نگران آنها؟ وقتی که من بروم، دیگر چه فرقی دارد که دنیا جدید باشد یا قدیمی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
دارم ز خدا خواهش جنات نعیم
زاهد به ثواب و من به امید عظیم
من دست تهی میروم او تحفه به دست
تا زین دو کدام خوش کند طبع کریم
بیجادۀ لولوی تو سیم اندر میم
بازیدن عشق تو امید اندر بیم
سیم اندر سنگ باشد ، ای در یتیم
چون در بر تو دل چو سنگ اندر سیم
چون نیست مقام ما در این دهر مقیم
پس بی می و معشوق خطائیست عظیم
تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم
چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم
ای روی تو پاکیزهتر از کف کلیم
آنرا مانی که کرد احمد به دو نیم
تا آن رخ یوسفی به ما بنمودی
ما بر سر آتشیم چون ابراهیم
ای سایهٔ آنک ملک او هست قدیم
تا چند از این ملک چو گوزی به دو نیم
یک رویه کن این کار که سهلست و سلیم
ملکست نه بازیچه، والملک عقیم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.