نشستند و باده بیاراستند
ز هر سوی رامشگران خواستند
ز اسبان و از گاو کشته هزار
همان بهر مهمان آن نابکار
ز بهر همان عوج مردم چو دود
هزار و دو اشتر بکشتند زود
کشیدند خوان و سراسر بخورد
بماندند حیران دلیران گرد
به هر کشتئی بادهای در کشید
یکی اشتر از خوان شدی ناپدید
گرفتی دگر از عقب پنج گاو
بخوردی گرفتی از آن گاو تاو
چو شد مست عوج اندر آمد ز جای
بغرید چون ابر رزمآزمای
چنین گفت با پور شداد عاد
که فردا در رزم باید گشاد
تو لشکر بیارای از پیش و پس
منم مرد سام نریمان و بس
بگیرم به چنگال مرد و ستور
برآرم به نزدیک رخشنده هور
کبابش کنم در بر آفتاب
چکد روغنش در زمین همچو آب
ازو پور شداد چون بشنوید
زمین را ببوسید و پیشش دوید
چنین تا که خورشید گردید زرد
زمانه همه گشت چون لاجورد
زمانه پراکنده بر دور مشک
ازو چشمه مهر گردید خشک
از ایشان خبر شد سوی سام گرد
که آمد درین دشت عوج سترد
ده و پنج گاو از پی یکدگر
بیندازد آن دیو تیره گهر
دو کشتی پر از می به دم درکشید
ندانم همآورد را چون کشید
بخندید از آن گفته سام سوار
که باشد پناهم به پروردگار
نترسم به گیتی ز پور عنق
اگر تارکش بر رسد بر افق
مرا جان پی مرگ آمد پدید
نیندیشم از رزم عوج پلید
نوشته اگر بر سرم کردگار
که او ایدر آید شود کارزار
ز موری تنم کشته گردد به جنگ
چو خاریست در پیش پولاد سنگ
چنین گفت رحمان که اندر سپهر
چنین دیدم از اختر پر ز مهر
که با تو برابر نیاید سپاه
نه عوج و نه شداد آوردخواه
شوی در جهان گرد روشنروان
ز تخم نریمان گو پهلوان
سپهبد بخندید و از جای جست
سوی درع و خفتان بیازید دست
زره کرد بالای خفتان جنگ
ز کینه همی تیز کردی دو چنگ
به پشت اندر افکند چینی سپر
فرو بسته در رزم مردی کمر
غراب سیه را به زین خدنگ
بیاراست و بربست مردانه تنگ
یکی گُرزه گاوپیکر به چنگ
خروشان و جوشان چو غران پلنگ
چنین گفت سالار سام سوار
به تسلیم جنی که ای نامدار
جهان بیدرنگ است و ما پرشتاب
اجل در کمین دیده ما به خواب
بسی غافلی اندرین رهگذر
نه آگه که ما را چه آید به سر
نداند کس این را بجز کردگار
کزو گشته پیدا همه روزگار
شگفتی مرا رزم سخت است پیش
به عوج و به شداد ناپاک کیش
یکی رزم سازم در آوردگاه
که تیره شود روی خورشید و ماه
یکی موج خون سازم اندر زمان
کنم لشکر عادیان را نوان
جهان تنگ سازم به چشم شدید
کنم نام او در جهان ناپدید
به یاری دادار پروردگار
نترسم ز عوج آن بد نابکار
مرا رزم، بزم است گاه نبرد
خورم باده و افکنم مرد گرد
مرا تیغ جام است و خونم شراب
پی جنگ دارم دلی پرشتاب
که تا دشمن خود نسازم نگون
نگیرد دلم در بر ایدر سکون
بگفت و کمان را به بازو فکند
به فتراک بر بسته خم کمند
درآمد به هامون به پشت غراب
تو گفتی برآمد به کوه آفتاب
به همره شد او را دو زیباپری
بدان تا ببینند آن داوری
همان شیر شاپور با چوبدست
به پیش اندر افتاد چون پیل مست
به هامون سوی لشکر عادیان
همه جنگجویان شدادیان
ز یک سوی لشکر گوی تیزچنگ
فرود آمد از باره بر پشت سنگ
فرستاد شاپور را پیش او
که آمد سپهبد گو سرورو
که من یک تنم هر که آید به جنگ
درآید به نیروی شیر و پلنگ
بگردیم بر دشت آوردگاه
ببینند هر سوی مغرب سپاه
ببینیم تا کردگار جهان
چه گوید به هر راز اندر نهان
چو بشنید شاپور آمد دوان
به نزدیک شدید تیره روان
به یک دست بنشسته عوج همچو کوه
زمین زیر پایش سراسر ستوه
یکی کشتی باده در دست او
سر کوه خارا شده پست او
نشسته دو فرسنگ بالای او
یک و نیم فرسنگ پهنای او
دو فرسنگ دست و دو فرسنگ پا
دو کوه گران برگرفتی ز جا
چو شاپور بالای او را بدید
بیامد شتابان به سوی شدید
پیام سپهبد سراسر بگفت
شدید اندر آن گفتگو شد شگفت
که خواب آمده بخت بیدار مرد
که آرد سر و جان خود زیر گرد
همین دم رهانم جهان را ازو
نبیند دگر رزم پرخاشجو
بگفت و بفرمود تا کرنای
دمیدند گیتی درآمد ز جای
غو کوس در چرخ آوا گرفت
تو گفتی زمین رو به بالا گرفت
به جوشش درآمد سپاه گران
نه پیدا میان و نه پیدا کران
بپرسید عوج اندر آن غو خبر
که از چیست این کوشش نای زر
بگفتند سام است کآمد به جنگ
دل لشکر از رزم او گشت تنگ
به نزدیک لشکر فرود آمدست
از آواز بر ما درود آمدست
کنون لشکر آراستم سوی رزم
پس از کستن او بسازیم بزم
بگفت و بپوشید ساز نبرد
همه لعل خوشاب و یاقوت زرد
به یک دست مهراس رزمآزما
دگر قهقهام اندر آمد ز جا
نشستند بر پیل یکسر سپاه
درفشی برافروخت شفه سیاه
برش چون سر خوک لیکن ز زر
به خورشید رخشان برآورده سر
یکی چتر افراخته هفت رنگ
همه نقشهایش چو پشت پلنگ
یکی تخت بر چارپیل سپید
کشیدند ابر دست مانند شید
بدین سان درآمد به میدان شدید
ز هر سوی لشکر صفی برکشید
همان عوج بر دشت کین جای کرد
زمین و زمان شد ازو لاجورد
یکی آتش از پیش میدان فروخت
کزو خرمن مهر گفتی بسوخت
در آتش فکنده ز پیلان چهار
که بریان کند در صف کارزار
چو سام سپهدار او را بدید
سرانگشت حیرت به دندان گزید
بدان یال و کوپال و آن دست و پا
که هرگز ندیده بدان سرگرا
به فرقش که رفتی سوی آسمان
همی کرد تعلق در آن آشیان
وز آن نیست او را به گیتی خبر
ز گرما و سرما نبیند اثر
بنالید آنگه به پروردگار
که پیکر نگارنده زینسان نگار
که او را نباشد به گیتی همال
ندیدست گیتی چنین بدسگال
که تابد ز چنگال این تیره جان
که هتش خورش چار از حیوان
نتابیم به پیکار پور عنق
همی گر رسد دست من بر افق
مگر دادگر کردگار جهان
کند سرفرازم میان مهان
که با این در آورد جنگ آورم
مگر یک زمانی درنگ آورم
وگرنه چنین زور و کوپال و دست
زمین و زمان را کند جمله پست
فرود آمد و روی بر او نهاد
بنالید بر داور خاک و باد
ازو خواست فیرزوی رزمخواه
که بر هم زند تخت و گاه و کلاه
وز آنجا بیامد به دشت نبرد
برانگیخت بر چرخ گردنده گرد
به هر سوی برانگیخت و آوردخواست
از آن عادیان نامور مرد خواست
همی نعره میزد درآورد سخت
که میگشت دلها همه لخت لخت
نه زان نعرهها عوج آگاه بود
دو پا بر زمین سر بر ماه بود
که طلاج جادو برانگیخت اسب
ازو رعد میجست چو آذرگشسب
به جادو درآمد در آوردگاه
که از دود او تیره شد روی ماه
یکی مار بر دست آمد به جنگ
سواره ابر پشت جنگی پلنگ
یکی نعره زد جادو نابکار
که آواز پیچید در کوهسار
چنین گفت کای سام رزم آزما
که از تن ربایم تن مرد را
به یادت بیاور هنرهای جنگ
ببینم چه داری پی نام و ننگ
منم نام طلاج آهن ربای
گه رزم با من نداری تو پای
مرا گر ندانی درین ره بدان
که من جادویان را بوم موبدان
عنان را به هر سو که او میکشید
همی آتش از دست او میدمید
چو سام دلاور مر او را به دست
بدید و به سویش یکی برگذشت
بغرید چون رعد گاه بهار
بدو گفت کای جادوی نابکار
تو را جستم از کردگار جهان
که آئی بر من یکی ناگهان
ببینم یکی دیو رنگ تو را
به میدان آورد جنگ تو را
چه کار آید این سحر و حیلهوری
به میدان آورد جادوگری
که گرد مرد جنگی درآ نزد من
وگرنه نشین در سرا همچو زن
به سوی طلسمات جمشید شاه
چو رفتم شکستم همه رزمگاه
همی تیغ از بهر جادوستان
رسانید بر من شه راستان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، داستانی از نبرد و چالشهای قهرمانان ایرانی روایت میشود. در این روایت، سام، یک جنگجوی بزرگ، در میخوارگی و جشن با دیگران مشغول است، و دربارهٔ نبردی که فردا در آن باید شرکت کند، با پسرش پور شداد صحبت میکند. او تصمیم میگیرد که هرچند دشمنانی قوی و جادوگر پیش رو دارد، از نبرد نترسد و به جنگ برود.
سام با قدرت و شجاعت، لشکر خود را آماده میکند و از پروردگار یاری میطلبد. در انتها، به نبرد با دشمن که یک جادوگر خطرناک به نام طلاج است میپردازد. این نبرد نمایشی از رویارویی نیروی ایمان و شجاعت با جادو و فریب است که سام امیدوار است پیروزی را به دست آورد و در نهایت، طلب یاری از خالق میکند تا بتواند بر دشمنانش غلبه کند.
هوش مصنوعی: جمع شدند و نوشیدنی را آماده کردند و از هر طرف نوازندگان و هنرمندان را دعوت کردند.
هوش مصنوعی: از اسبها و گاوها هزاران قربانی کردند؛ همه این کار برای احترام به مهمان بیفروغ است.
هوش مصنوعی: به خاطر همان نارضایتی مردم، به سرعت هزار و دو نفر را مثل دود از بین بردند.
هوش مصنوعی: درباره این موضوع، مجالس و مهمانیهایی برپا شد و شجاعان در آنجا مبهوت ماندند.
هوش مصنوعی: در هر مزرعهای نوشیدنیای وجود دارد که میتواند همگان را مجذوب کند، همچنان که در میهمانی، یکی از افرادی که بر سر سفره بود، ناگهان ناپدید شد.
هوش مصنوعی: تو از عقب پنج گاو را گرفتی و آنها را خوردهای، سپس از آنها شیر گرفتهای.
هوش مصنوعی: وقتی که عوج مست شد، از جای خود بیرون آمد و مانند ابرهای جنگجو غرش کرد.
هوش مصنوعی: او به پسر شداد گفت که فردا در نبرد به جنگ خواهیم پرداخت.
هوش مصنوعی: تو سپاهی را از جلو و عقب آماده کن، من فقط یک مرد قهرمان به نام سام نریمان هستم.
هوش مصنوعی: من با قدرت و مهارت خود مردان را در دست میگیرم و حیوانات را به سوی خورشید درخشان هدایت میکنم.
هوش مصنوعی: میخواهم او را زیر نور خورشید کباب کنم و روغنش مانند آب بر روی زمین بچکد.
هوش مصنوعی: پس از شنیدن خبر از پور شداد، زمین را بوسید و به سوی او دوید.
هوش مصنوعی: تا وقتی که خورشید رنگش زرد شد، همه چیز در دنیا مانند لاجوردی شد.
هوش مصنوعی: این زمانه، محبت و مهربانی را که مانند عطر مشک پخش شده بود، به خاطر مشکلات و چالشها خشک کرده است.
هوش مصنوعی: خبر رسید که به سمت سام، خبری از آمدن شخصی در این دشت بینظم و پر آشوب است.
هوش مصنوعی: دیو سیاهدل، در پی هم ده و پنج گاو را به حرکت درمیآورد.
هوش مصنوعی: دو کشتی پر از شراب به نزدیکی هم رسیدهاند، اما نمیدانم رقیب را چگونه کشف کردهاند.
هوش مصنوعی: بر این اساس میگوید که با شنیدن سخنان سام سوار، شاد و خندان شدم، زیرا او به من آرامش میبخشد و به خدای خود پناه میبرم.
هوش مصنوعی: نگران نیستم از فرزند عنق، اگر تیرش به افق برسد.
هوش مصنوعی: جانم به مرگ نزدیک شده و به همین خاطر دیگر به جنگ و دعواهای نابخردانه فکر نمیکنم.
هوش مصنوعی: اگر نصیبی از جانب خدا بر سرم نوشته شده باشد که او به اینجا بیاید، کار به جنگ و نبرد خواهد کشید.
هوش مصنوعی: اگر تنم در نبرد به اندازه یک مورچه کشته شود، مانند این است که خار و خاشاکی در برابر فولاد سنگ قرار گرفته باشد.
هوش مصنوعی: خدای رحمان چنین بیان کرده که در آسمان، از ستارهای پر از عشق و محبت دیدن کردهام.
هوش مصنوعی: هیچ نیرویی با تو برابر نیست، نه به قدرت عوج و نه به شدت شداد.
هوش مصنوعی: در این جهان، مانند و دلیر همچون نریمان، با روشنی و شجاعت به پا خیز و درخشان ظاهر شو.
هوش مصنوعی: سپهبد لبخندی زد و به سرعت به سمت زره و لباس مخصوصش رفت تا آنها را بر تن کند.
هوش مصنوعی: زره را بر روی لباس جنگی خود پوشیدهای و از روی کینه، دستانت را به شدت آماده کردهای.
هوش مصنوعی: مردی که در میدان جنگ قرار دارد، سپر چینی را به زمین پرت میکند و کمر به زین میزند.
هوش مصنوعی: یک کلاغ سیاه را با تیری زیبا زینت بخشید و آن را محکم به کمان بست.
هوش مصنوعی: یک گرز بزرگ و سنگین به دست کسی است که در حال خروش و جوش به مانند پلنگی خشمگین و غران است.
هوش مصنوعی: سالار سام به جنی که معروف و مشهور است، میگوید:
هوش مصنوعی: دنیا در حالتی سریع و ناپایدار در حرکت است و ما با شتاب در حال نزدیک شدن به مرگ هستیم، در حالی که این واقعیت در خواب و غفلت ما پنهان است.
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم در این مسیر غافل هستند و نمیدانند که چه سرنوشتی در انتظارشان است.
هوش مصنوعی: هیچ کس جز خداوند نمیداند که چه چیزی موجب ظهور و بروز همه وقایع و روزگار شده است.
هوش مصنوعی: من از شدت شگفتی در جنگی بزرگ و سخت قرار دارم، جایی که ناپاکی و فساد به اوج خود رسیده است.
هوش مصنوعی: شخصی در میدان نبرد میآید که باعث میشود نور خورشید و ماه خاموش شود.
هوش مصنوعی: من در حالتی همچون موجی از خون میشوم و در زمان، لشکری از عادیان را به سوی نوآوری و تغییر هدایت میکنم.
هوش مصنوعی: دنیا را برای خودم تنگ و کوچک میکنم و با نگاه عمیق و تأثیرگذارم، نام او را در این دنیا پنهان میسازم.
هوش مصنوعی: با کمک و حمایت خداوند، از راههای کج و معیوب آن بدکار نترسم.
هوش مصنوعی: من در میدان جنگ شاداب و سرحال هستم، در لحظات مبارزه، نوشیدنی مینوشم و مردانگی را به نمایش میگذارم.
هوش مصنوعی: من با جام حالم مانند تیغی تیز است و خونم به مثابه شرابی است که من را به جنگ میکشاند و دلم پر از شور و هیجان است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که بر من دشمنی روا ندارد، دلم آرام نمیگیرد.
هوش مصنوعی: او صحبت کرد و کمانش را روی بازویش گذاشت و خم کمند را به جانب فتراک بست.
هوش مصنوعی: به دریاچه هامون نزدیک شدی، و از پشت پرندهای سیاه شنیدی که میگوید آفتاب از کوه بالا آمده است.
هوش مصنوعی: او را با دو دختر زیبا همراه کرد تا آن قضاوت را ببینند.
هوش مصنوعی: همان شیر شاپور با چوبدستی در جلو حرکت کرد مانند یک فیل مست.
هوش مصنوعی: به سمت هامون، تمامی جنگجویان با سختی و استقامت به لشکر عادیان پیوستهاند.
هوش مصنوعی: یک طرف لشکر، یک گوی تیز و تند به زمین افتاد و از روی دیوار به پشت سنگ سقوط کرد.
هوش مصنوعی: شاپور را به سوی او فرستادند و هنگامی که رسید، فرمانده سپاه را دید.
هوش مصنوعی: من تنها یک نفر هستم، اما هر کسی که به جنگ بیاید، با قدرت شیر و پلنگ در مقابلم قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: بیایید در دشت میدان جنگ بچرخیم و ببینیم که در هر طرف مغرب، نیروها مستقر شدهاند.
هوش مصنوعی: ببینیم که خداوند چه نظری در مورد هر راز نهفته دارد.
هوش مصنوعی: وقتی شاپور خبر را شنید، با سرعت به سمت افرادی که در حال حرکت بودند رفت.
هوش مصنوعی: او به آرامی و با قدرت ایستاده است، مانند کوهی که با وجود عظمتش، زمین زیر پای او به طور کامل تسلیم است.
هوش مصنوعی: شخصی در دست خود یک جام شراب دارد و به کنار کوه سخت و سنگی رفته است که به خاطر او پایین آمده و نرم شده است.
هوش مصنوعی: در جایی دورتر از او، دو فرسنگ در ارتفاع و یک و نیم فرسنگ در عرض، قرار دارد.
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی در تلاش است تا بار سنگینی را که به دو کوه بزرگ تش比ح شده، جابجا کند. او به طرز قابل توجهی با دو دست و دو پا، فاصلهای را که باید طی کند، میسنجید و به تصویر درآورده است. این تصویر نشاندهندهی تلاش و کوشش او در مواجهه با چالشها و موانع بزرگ است.
هوش مصنوعی: وقتی شاپور او را دید، به سرعت به سمت او رفت.
هوش مصنوعی: پیام فرمانده به طور کامل بیان شد و در خلال آن گفتگو Surprise و شگفتانگیز بود.
هوش مصنوعی: خواب بخت افراد بیدار است و آنهایی که تلاش میکنند، باید به سرنوشت و روح خود توجه داشته باشند و خود را در معرض چالشها و تجربیات زندگی قرار دهند.
هوش مصنوعی: در این لحظه، من رهایی را به جهان هدیه میدهم تا دیگر هیچکس شاهد این جنگ و جدل خشمآلود نباشد.
هوش مصنوعی: او دستور داد و کرنایی نواختند، آنگاه دنیا از جای خود بیرون آمد.
هوش مصنوعی: صدای طبل و ساز در فضا پیچید و به نظر میرسید که زمین در حال بالا رفتن است.
هوش مصنوعی: نیروی قوی و عظیم به حرکت درآمد، نه نشانهای از آن پیدا بود و نه انتهایی برایش دیده میشد.
هوش مصنوعی: عوج در اینجا از کسی میپرسد که چه خبری است و دلیل تلاش برای به دست آوردن نای زر چیست. به عبارت دیگر، او از دیگران میخواهد که درباره تلاش و زحمتهایی که برای رسیدن به این هدف انجام میشود، توضیح دهند.
هوش مصنوعی: گفتند سام به میدانی آمده و به خاطر جنگش، دل لشکر بر اثر قوت و شجاعت او در تنگنا قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: به سمت لشکر نزدیک شده است و ما صدای درود آنها را میشنویم.
هوش مصنوعی: اکنون نیروهایم را آماده کردهام تا به جنگ برویم و پس از پیروزی بر دشمن، جشن و شادمانی برپا کنیم.
هوش مصنوعی: او گفت و برای جنگ آماده شد، همه جواهرات زیبا و با ارزش را به تن کرد.
هوش مصنوعی: با یک دست به جنگ نرو، چون خندههایم ناگهان به جانم آمده است.
هوش مصنوعی: سپاه با قدرت و توانمندی بر شاخ اسبها نشسته بودند و درفشی را به اهتزاز درآورده بودند که رنگ آن مانند دودی سیاه بود.
هوش مصنوعی: سرش مانند سر خوک است، اما از طلا ساخته شده و چون خورشید درخشنده بالای آن قرار دارد.
هوش مصنوعی: یک نفر چتری با هفت رنگ باز کرده است و تمامی نقوش آن چتر شبیه به طرحهای روی پوست پلنگ است.
هوش مصنوعی: بر روی چهارپایهای سفید، تختی را نهادهاند که ابرها بهنرمی و زیبایی مثل ماه به آن آویزان شدهاند.
هوش مصنوعی: به این ترتیب به میدان نبرد آمد و از هر طرف لشکری را به صف کشید.
هوش مصنوعی: در دشت کین، همان عوج سایه افکنده و تمام آسمان و زمین به رنگ لاجوردی درآمده است.
هوش مصنوعی: یک نفر آتش را از جلو میدان خرید، و به خاطر آن، خرمن عشق و محبت سوخت.
هوش مصنوعی: چهار فیل را به آتش انداختهاند تا در میدان جنگ، دشمن را بسوزانند و در صف مبارزه موثر واقع شوند.
هوش مصنوعی: وقتی سام، فرمانده و جنگاور، او را دید، از حیرت سرانگشتش را به دندان گزید.
هوش مصنوعی: بدان بدنه و اندام و آن دست و پای تو که هیچگاه آن سر را ندیده است.
هوش مصنوعی: وقتی که به سوی آسمان رفتی و در آنجا جا گرفتی، احساس تعلق و وابستگی به آن مکان در دل تو شکل گرفت.
هوش مصنوعی: او از تأثیر گرما و سرما در دنیا بیخبر است و از آنچه در این جهان میگذرد، خبری ندارد.
هوش مصنوعی: ناله کنید و تقاضای کمک از خدا کنید، زیرا جسم زیبای نگارنده به این شکل و حالت است.
هوش مصنوعی: هیچکس مانند او در دنیا وجود ندارد و او کسی را ندیده که در دنیا اینچنین بداندیش و بدخلق باشد.
هوش مصنوعی: که به امید نجات از چنگال این زندگی تیره و ناامید، نیازمند نور و روشناییام.
هوش مصنوعی: هرگز به جنگ پسر عنق نخواهیم رفت؛ اگر دست من به افق برسد، این اجازه را نمیدهد.
هوش مصنوعی: آیا خداوند دادگر جهان، مرا در میان بزرگان و افراد برجسته سرفراز خواهد ساخت؟
هوش مصنوعی: من به نبردی میروم و جنگ را به راه میاندازم، اما شاید یک بار برای اندکی تأمل و تفکر توقف کنم.
هوش مصنوعی: در غیر این صورت، نیرویی که بر تمام هستی و زمان حاکم است، همه چیز را کوچک و حقیر میکند.
هوش مصنوعی: او فرود آمد و نگاهش را به سوی او انداخت و بر داور خاک و باد ناله و فریاد کرد.
هوش مصنوعی: فیرزوی رزمخواه از او خواست که تخت و مقام و تاج را بر هم بزند.
هوش مصنوعی: از آنجا به دشت جنگ آمد و برگردان چرخ نیرویی برانگیخت.
هوش مصنوعی: به هر سو حرکت کرد و از آن مردان مشهور و عادی درخواست کرد که بیایند.
هوش مصنوعی: او به شدت فریاد میزد و احساساتی را به وجود میآورد که دلها را همه خالی و بیقرار میکرد.
هوش مصنوعی: در اینجا گوینده به کسی اشاره میکند که باوجود سر و صداها و نالهها، همچنان با آرامش و وقار بر پای خود ایستاده و نگاهی به بالای آسمان دارد. این تصویر نشاندهندهای از ثبات و استقامت در برابر مشکلات و چالشهاست.
هوش مصنوعی: طلای جادو با قدرت خود اسب را به حرکت درآورد و آن اسب همچون آذرگشسب، تند و سریع، به جستوجوی رعد و برق رفت.
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، جادوگری به کار افتاد و به دلیل دودی که ناشی از آن بود، چهره ماه به تیرهای گرایید.
هوش مصنوعی: یک مار به مبارزه با یک جنگجوی سوارکار که بر پشت ابر و در میدان جنگ شبیه پلنگ است، برخاست.
هوش مصنوعی: یک نفر فریاد زد جادوگری شرور، که صدایش در کوهها طنینانداز شد.
هوش مصنوعی: او گفت: ای سام، مبارز شجاع، من از بدن مردان، جانشان را جدا خواهم کرد.
هوش مصنوعی: به یاد من بیاور که چگونه در هنر جنگ تسلط داری تا ببینم به خاطر شهرت یا سرزنش چه کار انجام میدهی.
هوش مصنوعی: من همان طلا هستم که آهن را جذب میکند، اگر در میدان جنگ با من روبهرو شوی، نخواهی توانست ایستادگی کنی.
هوش مصنوعی: اگر مرا نمیشناسی، بدان که من نیز جادوگران را در سرزمین دانایان میشناسم.
هوش مصنوعی: او به هر سمتی که میرفت، آتش را هم از دستانش به هوا میفرستاد.
هوش مصنوعی: وقتی سام دلاور او را به دست آورد، به سمتش آمد و یکی از افراد به سویش حرکت کرد.
هوش مصنوعی: باد به قدرت و صلابت خود در آغاز بهار مانند رعد و برق در آسمان نعره زد و به او گفت: ای جادوگر بدذات و ناپاک، چه کار میکنی؟
هوش مصنوعی: من به دنبال تو هستم، ای خالق جهان، که ناگهان بر من ظاهر شوی.
هوش مصنوعی: نگاهی بیفکن به این که کسی بیاید و در جنگی، رنگ و شکل تو را به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: سحر و فریب چه سودی دارد، وقتی که جادوگر به میدان میآید و تواناییهایش را نشان میدهد؟
هوش مصنوعی: اگر مرد جنگی هستی، به سراغ من بیا وگرنه مانند زن، در خانه بنشین و کاری به کار من نداشته باش.
هوش مصنوعی: زمانی که به سمت جادوهای جمشید شاه حرکت کردم، همه میدانهای جنگ را شکستم و پیروز شدم.
هوش مصنوعی: تیغی که برای جادوگران آورده شده، بر گردن شاه راستین قرار دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.