گنجور

 
خواجوی کرمانی

ببالید برسان سرو سهی

همی تافت زو فر شاهنشهی

جهان جوی با فر جمشید بود

به کردار تابنده خورشید بود

جهان را چو باران به بایستگی

روان را چو دانش به شایستگی

به سر بر همی گشت گردان سپهر

شده رام با آفریدون به مهر

همان گاو کش نام پرمایه بود

ز گاوان ورا برترین پایه بود

ز مادر جدا شد چو طاؤس نر

به هر موی بر تازه رنگی دگر

شده انجمن بر سرش بخردان

ستاره‌شناسان و هم مؤبدان

که کس در جهان گاو چونان ندید

نه از پیرسر کاردانان شنید

زمین کرد ضحاک پر گفتگوی

به گرد جهان هم برین جستجوی

فریدون که بودش پدر آبتین

شده تنگ بر آبتین بر زمین

گریزان و از خویشتن گشته سیر

درآویخت ناگاه در کام شیر

از آن روزبانان ناپاک مرد

تنی چند روزی بدو بازخورد