گنجور

 
خواجوی کرمانی

سرو را گل بار نبود گر بود نبود چنین

سرو گل رخسار نبود ور بود نبود چنین

دیدمش وی بر سر گلبار و گفتم راستی

سرو در گلبار نبود ور بود نبود چنین

طرّه هندوش بین کاندر همه هندوستان

هندوئی طرّار نبود ور بود نبود چنین

درختن چون زلف چین برچین مشک آسای او

نافه ی تاتار نبود و بود نبود چنین

مرده ی بیمار چشم مست مخمور توام

مرده ئی بیمار نبود ور بود نبود چنین

فتنه ی بیدار مستان نرگس پرخواب تست

خفته ئی بیدار نبود ور بود نبود چنین

با وجود مردم آزاری چو چشم آهویت

مست مردم دار نبود ور بود نبود چنین

جز لب یاقوت شکر بار شورانگیز تو

لعل شکّر بار نبود ور بود نبود چنین

دوش خواجو چون عذارت دید گفت اندر چمن

هیچ گل بی خار نبود ور بود نبود چنین

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode