گنجور

 
خواجوی کرمانی

چو مطربان سحر چنگ در رباب زنند

صبوحیان نفس از آتش مذاب زنند

بتاب سینه چراغ فلک بر افروزند

ز آب دیده نمک بر دل کباب زنند

چو آفتاب ز جیب افق برآرد سر

ز ماه یکشبه آتش در آفتاب زنند

شکنج سنبل طاوس بیکران گیرند

هزار قهقهه چون کبک بر غراب زنند

مغان بساغر می آب ارغوان ریزند

بتان بتنگ شکر خنده بر شراب زنند

بوقت صبح پریچهره گان زهره جبین

دم از سهیل شب افروز مه نقاب زنند

بچین طرّه پرتاب قلب دل شکنند

به تیره غمزه ی پر خواب راه خواب زنند

زتاب می چو سمن برگشان برآرد خوی

ز چهره برگل روی قدح گلاب زنند

بجرعه آب رخ خاکیان بباد دهند

بر آتش دل خواجو ز باده آب زنند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode