گنجور

 
خواجوی کرمانی

جانم از باده ی لعل تو خراب افتادست

دلم از آتش هجر تو کباب افتادست

گرچه خواب آیدت ای فتنه ی مستان در چشم

هر که از چشم و رخت بی خور و خواب افتادست

باز مرغ دل من در گره زلف کژت

همچو کبکیست که در چنگ عقاب افتادست

ایکه بالای بلند تو بلای دل ماست

دلم از چشم تو در عین عذاب افتادست

دست گیرید که در لجّه ی دریای سرشک

تن من همچو خسی بر سر آب افتادست

خبر من بسر کوی خرابات برید

که خرابی من از باده ی ناب افتادست

تا چه مرغم که مرا هر که ببیند گوید

بنگر این پشّه که در جام شراب افتادست

خرّم آن صید که در قید تو گشتست اسیر

حبذا دعد که در چنگ رباب افتادست

ای حریفان بشتابید که مسکین خواجو

بر سر کوی خرابات خراب افتادست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode