گنجور

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

عاشق که غمش بر همه کس ظاهر بود

جمعیت او تفرقهٔ خاطر بود

در دهر دمی خوش نزده شاد بزیست

گویا که دم خوشش دم آخر بود

ابوالفضل بیهقی

ببرید سرش را که سران را سر بود

آرایش دهر و ملک را افسر بود

گر قرمطی و جهود و گر کافر بود

از تخت بدار برشدن منکر بود

خاقانی

دری که شب افروزتر از اختر بود

از گوهر آفتاب روشن‌تر بود

بربود ز من آنکه تو را رهبر بود

مانا که کلاه چرخ را درخور بود

کمال‌الدین اسماعیل

وقتی که مرا می طرب در سر بود

یکسر سخنم ز باده و دلبر بود

و امروز کزان حال همی اندیشم

گویی که بجای من کسی دیگر بود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه