گنجور

 
خواجوی کرمانی

چون حریفان صبوحی بچمن روی نهند

چشم بر برگ گل و گله ی خود روی نهند

زاهدان خرقه و سجاده بیکسوی نهند

گوش بر زمزمه ی بلبل خوشگوی نهند

تو بجز سایه سرو و طرف جوی مجوی

گل سوری دگر از چهره برافکند نقاب

قدح لاله شد از ژاله پر از باده ی ناب

ساقیا وقت صبوحست بده جام شراب

پیش رخسار تو گو صبح جهانتاب متاب

با گل روی تو گو گلاله ی خودروی مروی

آنکه بر لاله کند سنبل پرچین پرچین

من دلسوخته فرهادم و لعلش شیرین

بجز از باغ جمالش گل صد برگ مچین

روی او بین و دگر چشمه ی خورشید مبین

زلف او بوی و دگر سنبل خوشبوی مبوی

دوستان پند دهند که مکن یاد وصال

که خیالست که بینی دگرش جز بخیال

تنت از مویه چو موئی شد و از ناله چونال

بعد ازین در غم آن سرو سمن بوی منال

بیش ازین بی رخ انماه زره موی مموی

چون شود مطربه ی پرده سرا پرده سرای

این غز را بهمین لهجه و این پرده سرای

کای بهار چمن و سو خرامان سرای

طوطی منطق خواجو چو شود نغمه سرای

سخن از زمزمه ی بلبل خوشگوی مگوی