چنانک صید دل آن چشم آهوانه کند
پلنگ صید فکن قصد آهوان کند
چو تیر غمزه ی خونریز در کمان آرد
دل شکسته ی صاحبدلان نشانه کند
سپاه زنگ چو از چین بنیمروز کشد
شکنج زلف و بنا گوش را بهانه کند
هزار دل ز سر شانه اش فرو بارد
چو ترک سیم عذارم نغوله شانه کند
بدانکه مرغ دل خسته ئی بقید آرد
ز زلف تا فته دام و ز خال دانه کند
ازین قدر چه کم آید ز قدر و حشمت شاه
که یک نظر بگدایان خلیخانه کند
اگر بچرخ بر افشاند آستین رسدش
کسی که سرمه از آن خاک آستانه کند
کجا رسم بمکانت که پشّه نتواند
که در نشیمن سیمرغ آشیانه کند
چو بر زمانه بهر حال اعتمادی نیست
نه عاقلست که او تکیه بر زمانه کند
دل شکسته ی خواجو چو از میانه ربود
چرا ندیده گناهی ازو کرانه کند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگرچه یار تواند به سوی خسته نظر
ز روی لطف فکندن ولی نمی فکند
چرا همیشه دل دشمنان کند خرم
چرا مدام دل دوستان خود شکند
مکن مکن که ز باغ دل وفاداران
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.