مه چنین دلستان نمی افتد
سرو از اینسان روان نمی افتد
زان دهان نکته ئی نمی شنوم
که یقین در گمان نمی افتد
هیچ از او در میان نمی آید
که کمر در میان نمی افتد
عجب از پادشه که سایه ی او
بر سر پاسبان نمی افتد
نام دل در نشان نمی آید
تیر از او بر نشان نمی افتد
عشق سرّیست کافرینش را
چشم فکرت بر آن نمی افتد
کشتی ما چنان شکست کز او
تخته ئی بر کران نمی افتد
نرود یک نفس که از دل من
دود در آسمان نمی افتد
چشم من تا نمی فتد پر اشک
دیده پر ناردان نمی افتد
مرغ دل تا هوا گرفت و رمید
باز با آشیان نمی افتد
خامه چون شرح می دهم غم دل
کاتشش در زبان نمی افتد
گشت خواجو مریض و چشم طبیب
هیچ بر ناتوان نمی افتد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.