گنجور

 
خواجوی کرمانی

اینهمه مستی ما مستی مستی دگرست

وین همه هستی ما هستی هستی دگرست

خیز و بیرون ز دو عالم وطنی حاصل کن

که برون از دو جهان جای نشستی دگرست

گفتم از دست تو سرگشته عالم گشتم

گفت این سر سبک امروز ز دستی دگرست

تا صبا قلب سر زلف تو در چین بشکست

هر زمان بر من دلخسته شکستی دگرست

کس چو من مست نیفتاد ز خمخانه ی عشق

گرچه در هر طرف از چشم تو مستی دگرست

تا بر آمد ز بنا گوش تو خورشید جمال

هر سر زلف تو خورشید پرستی دگرست

چون سپر نفکند از غمزه ی خوبان خواجو

زانک آن ناوک دلدوز ز شستی دگرست