گنجور

 
خواجوی کرمانی

بگذر ای خواجه و بگذار مرامست اینجا

که برون شد دل سرمست من از دست اینجا

چون توانم شد از اینجا که غمش موی کشان

دلم آورد و بزنجیر فروبست اینجا

تا نگوئی که من اینجا ز چه مست افتادم

هیچ هشیار نیامد که نشد مست اینجا

کیست این فتنه ی نوخاسته کز مهر رخش

این دل شیفته حال آمد و بنشست اینجا

دل مسکین مرا نیست در اینجا قدری

زانک صد دل چو دل خستهٔ من هست اینجا

دوش کز ساغر دل خون جگر می خوردم

شیشه ناگه بشد از دستم و بشکست اینجا

نام خواجو مبر ای خواجه درین ورطه که هست

صد چو آن خسته ی دلسوخته در شست اینجا