گنجور

 
خواجوی کرمانی

باز هشیار برون رفته و مست آمده ایم

وز می لعل لبت باده پرست آمده ایم

تا ابد باز نیائیم از پی آنک

مست جام لبت از عهد الست آمده ایم

از درت بر نتوان خاست از آنروی که ما

بر سر کوی تو از بهر نشست آمده ایم

با غم عشق تو تا پنجه در انداخته ایم

چون سر زلف سیاهت بشکست آمده ایم

سر مادار که سر در قدمت باخته ایم

دست ما گیر که در پای تو پست آمده ایم

بر سر کوی تو زینگونه که از دست شدی

ظاهر آنستکه آسانت بدست آورده ایم

عیب سرمستی خواجو نتوان کرد چو ما

باز هشیار برون رفته و مست آمده ایم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode