گنجور

 
خواجوی کرمانی

باز چون بلبل بصد دستان ببستان آمدیم

باز چون مرغان شبگیری خوش الحان آمدیم

گر بدامن دوستان گل می برند از بوستان

ما بکام دوستان با گل ببستان آمدیم

آستین افشان برون رفتیم چون سرو از چمن

دوستان دستی که دیگر پای کوبان آمدیم

همچو گل یک سال اگر کردیم غربت اختیار

مژده بلبل را که دیگر با گلستان آمدیم

از میان بوستان چون بید اگر لرزان شدیم

بر کنار چشمه چون سرو خرامان آمدیم

چشم روشن گشته ایم اکنون که بعد از مدتی

از چه کنعان بسوی ماه کنعان آمدیم

جان ما گرما برفتیم از سر پیمان نرفت

ساقیا پیمانه ده چون ما به پیمان آمدیم

گر پریشان رفته ایم اکنون تو خاطر جمع دار

کاین زمان بر بوی آن زلف پریشان آمدیم

صبر در کرمان بسی کردیم خواجو وز وطن

رخت بربستیم و دیگر سوی کرمان آمدیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode