گنجور

 
خواجوی کرمانی

حریفان مست و مدهوشند و شادروان خراب از می

من از بادام ساقی مست و مستان مست خواب از می

چنان کز ابر نیسانی نشیند ژاله بر لاله

سمن عارض پدید آید ز گلبرگش گلاب از می

تنش تابنده در دیبا چو می در ساغر از صفوت

رخش رخشنده در برقع چو آتش در نقاب از می

شب تاری تو پنداری که خور سر بر زد از مشرق

که روشن باز می داند فروغ آفتاب از می

ترا گفتم که چون مستم ز من تخفیف کن جامی

چه تلخم می دهی ساقی بدین تیزی جواب از می

بساز ای بلبل خوشخوان نوائی کان مه مطرب

چنان مستست کز مستی نمی داند رباب از می

چو گل سلطان بستانست بلبل سر مپیچ از گل

چو می آئینه جانست خواجو رخ متاب از می

ببند ای خادم ایوان در خلوتسرا کامشب

حریفان مست و مدهوشند و شادروان خراب از می