گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای ملک دلم خراب کرده

در کشتن من شتاب کرده

پیش لب لعلت آب حیوان

خود را ز خجالت آب کرده

رخساره ی لاله و سمن را

از سنبل تر نقاب کرده

جز زلف و رخت که دید روزی

شب سایه ی آفتاب کرده

پیرامن ماه خطّ سبزش

نقشیست ز مشک ناب کرده

جعد تو نسیم صبحدم را

سرمایه ی اضطراب کرده

خون جگرم بغمزه خورده

بنیاد دلم خراب کرده

ساقی غمت ز خون چشمم

می در قدح شراب کرده

بر آتش لعل آبدارت

خواجو دل و جان کباب کرده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode