گنجور

 
خواجوی کرمانی

منهی جانم رساند از عالم معنی خبر

کای حدیثت همچو جان در عالم معنی سمر

تا بچند از تیری مغموم باشی کاین زمان

ماه شادی آمد از زیر غمام غم بدر

منفجر شد لاله زار دین و دولت را عیون

منشعب شد بوستان ملک و ملت را شجر

اختری مسعود شد تابنده از برچ شرف

گوهری مشهور شد رخشنده از درج هنر

روضه ی امال شد ز ابر سعادت مبتسم

دوحه ی اقبال گشت از فیض دولت بارور

بلبلی بر شاخسار ملک شد دستانسرای

گلبنی از بوستان سروری آمد ببر

اتفاق آفتاد میلاد مه اوج جلال

در زمانی از زمانها بهتر و مسعودتر

سیف دین الحق و الدنیا سعید آن کز علو

بر سر سیاره خواهد زد چو سینش دادگر

ذال و میم و ها ز هجرت رفته در روز الف

فصل ثانی وقت پیشین نیمه ماه صفر

زهره را ساعت خدیو و روز را خور پادشاه

وز فرح در تاسع طالع قدح نوشیده خور

کژدم کژدم در آندم کرده از مشرق طلوع

وز سعود آسمانی بوده در طالع اثر

بر بز کوهی زده تیر نظر با مشتری

آنکه بدر قاصدش خواند خرد یعنی قمر

وز قران هم قاضی اقلیم سادس منصرف

کرده در تثلیث ماه خرگه ثالث نظر

پاسبان هفتمین ایوان که کیوان نام اوست

ساخته از دلو چرخ لاجوردی آبخور

رود ساز مجلس علوی که ناهیدش نهند

کرده در خلوتسرای تیر مستوفی مقر

قیصر قصر سپهر و منشی دیوان چرخ

روی در رو کرده در کاخ قمر با یکدگر

صاحب طالع بایوان شه انجم در اوج

وانگهش افتاده از او تا دبر عاشر گذر

وضع اختر چون برین منوال باشد روشنست

کاسمانرا خاک پای او بود کحل بصر

خیز و این ساعت که از تأثیر روح نامیه

شاخ سر سبز وزارت را ببار آمد ثمر

رشته ئی لؤلؤ ز بحر طبع موج افکن بر آر

تحفه ئی از بهر پای انداز آن حضرت ببر

بر سر مهدش که گردون می کند ز اختر نثار

گرنه جان افشان کنی از خرّمی باری گذر

عیسئی بر چرخ بین خورشید را از وی ضیا

مهدیئی در مهد بین دجّال را از وی ضرر

مقدمش میمون و فرخ بر وزیر شرق و غرب

روی میمونش مبارک بر خدیو بحر و بر

صاحب صاحبقران و سرور گردن فراز

خواجه ی خورشید رای و آصف جمشید فر

تاج دین و دولت آن دستور عادل دل که هست

شاه هفت اقلیم چرخ از چاکرانش یکنفر

بارگاه جاه او را پاسبان حفظ و امان

لشگر اقبال او را پیشرو فتح و ظفر

در جهان ظل ظلیل او کنور فی السواد

در دلم مهر مدیح او کنقش فی الحجر

بنده ی رای منیرش هم سپهر و هم نجوم

تابع حکم مطاعش هم قضا و هم قدر

کسوت تعظیم او را دست خیاط ازل

ساختست از اطلس سیمابی چرخ آستر

گر بچشم هیبت اندازد نظر بر کائنات

منقطع گردد هیولی را تعلق با صور

خصم تر دامن چو آرد رخ بپیشش در گریز

گیردش دامن سرشک دیدگان کاین المغر

تا زند از ملک خاور بردبار نیمروز

شاه ملک افروز تیغ افراز مشرق تخت زر

بر سر سیاره باد از نعل خنک او کلاه

بر میان کوه باد از بهر طوع او کمر

همچو سدره رفعتش بی منتها این نونهال

همچو دریا آب رویش بیحد این روشن گهر

چون مه کنعان نسیمش راحت جان عزیز

وز عزیزی نقش رویش قرة العین پدر