گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای بصورت چو صد هزار نگار

خجل از صورت تو نقش نگار

در هوای تو آسمان ثابت

در فضای تو اختران سیار

از ارم موقف ترا ساحت

وز ثوابت در ترا مسمار

نه مهت را خلل ز داغ خسوف

نه گلت را خطر ز شوکت خار

با طیورت فرشته در پرواز

با وحوحشت ستاره در رفتار

بزبان صدا لب بامت

با مقیمان سدره در گفتار

طاق تو جفت گشته با خورشید

راست مانند طاق ابروی یار

از سواد کتابه ات خوانده

مشتری شرح مخزن الاسرار

ماه منجوقت آفتاب فروغ

سطح ایوانت آسمان کردار

چار طاق سپهر فرسایت

همچو نه طاق سیمگون زنگار

بر ادای صریر خوانده بلند

در تو را ز گنبد دوّار

نقش پردازت از پی سبزی

برده ز آئینه فلک زنگار

اوفتاده ز طاق ایوانت

رخنه در برج این کبود حصار

روز و شب صحن گلستان ترا

بلبل شاخ سدره بر اشجار

نقشت از لوح سینه شسته سواد

خطت از دیده نسخ کرده غبار

در بهار ایمنی ز باد خزان

در خزان خرمی چو فصل بهار

در حریم تو کرگسان سپهر

آشیان کرده اند بر دیوار

باده نوشان عیش خانه تو

فارغند از خمار و از خمّار

بر سپهرت بود بپایه شرف

و بهشتت بود بنزهت عار

همچو بخت جمال دولت و دین

تا ابد چشم نرگست بیدار

آن فلک رفعت ستاره محل

وان قضا قدرت قدر مقدار

لازم آستان او اقبال

بنده ی بندگان او دینار

حلمش از باد دفع کرده شتاب

حزمش از خاک رفع کرده قرار

ایجهان خادم و تواش مخدوم

وی فلک ز ایرو در تو مزار

به یسار تو بحر خورده یمین

بیمین تو چرخ داده یسار

عالمت بنده و تو عالم بخش

دولتت باقی و تو دولتیار

مملکت را بکلکت استغنا

معدلت را بذاتت استظهار

کمر بندگی بخدمت تو

بسته همواره چرخ ناهموار

زده بر چنگ در ادای صریر

نی کلکت نوای موسیقار

سایه بر کار آفتاب انداز

که هوا داری تو دارد کار

تا عدد لازم شمار بود

باد عمرت برون ز حد شمار

تا عمارت به عدل یابد ملک

بادی از عمر و ملک برخوردار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode