گنجور

 
خواجوی کرمانی

چو عنقای خورشید را پر بلرزد

سر زال زرّینه افسر بلرزد

گل سرخ ازین سبز گلشن برآید

می مهر در ساغر زر بلرزد

ز شوق لب لعل آتش عذاران

دل آتش افروز ساغر بلرزد

چو زرین رسن را بچنبر در آرند

دل چرخ پیروزه چنبر بلرزد

شه سیمگون تخت زرینه افسر

ز سهم شهنشاه صفدر بلرزد

جهانگیر جم جاه کز بیم تیغش

دل گرم بر آتش خور بلرزد

ز مهر تو ماه منور بلرزد

ز ماه رخت مهر انور بلرزد

چو شمشاد قد تو گردد خرامان

ز خجلت سراپای عرعر بلرزد

وگر نقش روی تو گردد مصور

سر دست مانی و آذر بلرزد

چو زلف تو از باد در جنبش آید

بچین نافه ی مشک اذفر بلرزد

صبا چون کند وصف قدت ببستان

سر سرو و پای صنوبر بلرزد

دلم می درفشد ز زلف تو ز آنروی

که مؤمن ز تشویر کافر بلرزد

تنم زان ز مهر تو در لرزه افتد

که خاک از هوا همچو آذر بلرزد

چو خونریز چشم تو خنجر بر آرد

مرا این دل ریش غمخور بلرزد

ز روی زر خشک در خون نشیند

ز اشکم دل لو لوءِ تر بلرزد

چرا این تن خسته هر دم ز جورت

در ایام شاه مظفر بلرزد

محمد جهانگیر محمود رتبت

که از هیبتش ملک سنجر بلرزد

شه آسمان قدر دریا دل آنکو

ز سهمش همه چین و کشمر بلرزد

چو او تیغ کیخسروی بر سر آرد

چو پیران شه شرق را سر بلرزد

چو آید محیط کفش در تموّج

ز غیرت دل بحر در بر بلرزد

بمیدان چو آهنگ چوگان نماید

سراپای این گوی اغبر بلرزد

چو آن شیردل برکشد تنگ اشقر

دل ببر و چنگ غضنفر بلرزد

چو بهرام اگر گرز شش پر بر آرد

فلک را تن هفت پیکر بلرزد

شود جو زَهر خُرد و جوزا بریزد

بگردد سر چرخ و محور بلرزد

طبقهای آن نه مجلّد بدرّد

ورقهای این هفت دفتر بلرزد

ردا از بر سعد اکبر در افتد

سنان در کف نحس اصغر بلرزد

بهنگام کین در کمینگاه دشمن

چو تیغ شه عدل گستر بلرزد

علم را ز یاد ظفر جعد پرچم

چو مرغول خوبان دلبر بلرزد

سر سرفرازان سرکش بگردد

دل پر دلان دلاور بلرزد

بیک ضربتش نه فلک بر شکافد

بیک حمله اش هفت کشور بلرزد

زهی دین پناهی که از ابر دستت

بجوشد دل سحر و گوهر بلرزد

چو ته جرعه بر خاک ریزی ز خجلت

شود سلسبیل آب و کوثر بلرزد

چو عزم شبیخون کنی بر شه چرخ

ز سهم تو سلطان اختر بلرزد

چو داراگهی کآوری رخ بمیدان

ز بیم تو سدّ سکندر بلرزد

بزخم عمود تو نه حصن شش در

چو خیبر ز کوپال حیدر بلرزد

ز سمّ زمین کوب گردون خرامت

ستون نهم طاق اخضر بلرزد

چو بر قلب لشکر تو ناورد جوئی

شه چرخ را قلب لشکر بلرزد

دل خصم در لرزه افتد ز سهمت

از آن رو که آتش ز صرصر بلرزد

عقاب خدنگ تو در آتش حرب

چو پرواز گیرد سمندر بلرزد

چو لشکرکشی خانه ی خان برافتد

چو خنجرکشی قصر قیصر بلرزد

ز بیمت پی طاق کسری بجنبد

ز سهمت سر کاخ نوذر بلرزد

چو که پیکرت در زمین کوبی آید

دل سخت سنگین مرمر بلرزد

ز سهم کمان مهره ات نسر طایر

دلش همچو بال کبوتر بلرزد

چو برجیس نام تو در خطبه خواند

فراز ششم پایه منبر بلرزد

چو حید گر آهنگ میدان نمائی

ز که پیکرت حصن خیبر بلرزد

زرشک دل و دست گوهر فشانت

سراپای بحر مقعّر بلرزد

ترا آبرو باد کز باد قهرت

به هم آسیای مدورّ بلرزد