گنجور

 
خاقانی

دبیران را منم استاد و میران را منم قدوه

مرا هم قدوه هم استاد عز الدین بوعمران

دمی کز روح قدس آمد سوی جان بنت عمران را

مرا آن دم سوی جان داد عز الدین بوعمران

وگر ده چشمه بگشاد ابن عمران از دل سنگی

مرا بحری ز دل بگشاد عز الدین بوعمران

بشر گفتی ملک گردد بلی گردد بدو بنگر

ملک خلق و بشر بنیاد عز الدین بوعمران

اگر ز اصلاب اسلافند زاده هر یکی بنگر

ز آب چشمهٔ جان زاد عز الدین بوعمران

به لطف و علم و حلم و عزم مستغنی است پنداری

ز آب و خاک و نار و باد عز الدین بوعمران

در آن مسند که چون طور است ثعبان کلک و بیضا کف

کلیمی بین چو خضر آزاد عز الدین بوعمران

امام الامه صدر السنه محی المله سیف الحق

ریاست‌دار دین آباد عز الدین بوعمران

محمد نطق و نعمان لفظ و احمد رای و مالک دم

که امت را رسد فریاد عز الدین بوعمران

به دل دریای بصره است و به کف دجله و زین هر دو

کند تبریز را بغداد عز الدین بوعمران

بیان ثعلبی راند هم از تفسیر خرگوشی

نماید شیر انسی زاد عز الدین بوعمران

اجازت خواهم از کلکش بدان تفسیر اگر بیند

که تایید ابد بیناد عز الدین بوعمران

جهان داور چو فاروق است و جاندار و چو فرقان هم

که آرد هم شفا هم داد عز الدین بوعمران

بدین یک قطعه ده بیت کارزد صدهزار آخر

سر افراز جهان افتاد عز الدین بوعمران

من آن گویم که تا روید زمین را بیخ بوزیدان

قوی شاخ و قوی بر باد عز الدین بوعمران