گنجور

 
خاقانی

من که خاقانیم جفای وطن

برده‌ام وز جفا گریخته‌ام

از خسان چو سار شور انگیز

چون ملخ بر ملا گریخته‌ام

شاه بازم هوا گرفته بلی

کز کمین بلا گریخته‌ام

نه نه شهباز چه؟ که گنجشکم

کز دم اژدها گریخته‌ام

گرنه آزرده‌ام ز دست خسان

دست بر سر چرا گریخته‌ام

ترسم از قهر ناخدا ترسان

لاجرم در خدا گریخته‌ام

از کمین کمان کشان قضا

در حصار رضا گریخته‌ام

من ز ارجیش ز ابر دست رئیس

وقت سیل سخا گریخته‌ام

آن نه سیل است چیست طوفان است

پس ز طوفان سرا گریخته‌ام

الغریق الغریق می‌گویم

ز آن چناند سیل تا گریخته‌ام

گر همه کس ز منع بگریزد

منم آن کز عطا گریخته‌ام